سالها پیش یه روزی پیر عارف فرزانه ما، به چنین مضمونی گفت: راه خیلی سخته، خون دلها باید بخوری. قشنگ یادمه که اون موقع تعجب کردم، نفهمیدم و باورم نشد. به خودم گفتم چه خون دلی؟! چه سختی؟! فکر می کردم همش ذکر و نماز شب و ریاضت نفسه. الان میفهمم که چی می گفت الانی که مثل خر لنگ خسته تو گِل موندم و هرکاری می کنم قدم از قدم جُم نمی‌خورم. هر چی از سِنّم بیشتر میگذره، بیشتر از خودم ناامید میشم. خدای خوب من؛ از این به بعدش مگر اینکه تو دستمو بگیری و از این منبع

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

stephanie7ucq17d homepage vps-poster2 جعبه ابزار مجازی همه چیز برای تو سئو وب ون چوب طراحی سایت بنام خداوند بخشنده مهربان